اولین سونوگرافی رها جونم
بعد از اینکه فهمیدم مامان شدم یه حال و هوای دیگه ای داشتم هم من هم باباجونت یه حس جدید و تازه یه دلهره شیرین و دوست داشتنی تمام ذهن مامان و مشغول کرده بودی نگران آینده ات بودم نگران سلامتیت و هزار و یه جور فکرو خیال دیگه من و بابایی تصمیم گرفتیم که بریم دکتر تا مطمئن بشیم . فردای اون روز یعنی دوشنبه ٢٧ شهریور ٩١ من و بابایی رفتیم پیش یه دکتر اونم برامون سونوگرافی نوشت تا سن جنین و سلامتش رو تعیین کنه و با یه سری آزمایش . رفتیم سونو که بسته بود و گفتن باید فردا بیاین . فرداش رفتیم سونوگرافی چه قدرم شلوغ بود و حال منم خیلی بد بود همش بالا می اوردم تمام بدنم درد می کرد رنگ و روم پریده بود تمام وجودم از ضعف می لرزید خلاصه ب...
نویسنده :
مامان مهناز و بابا سپهر
11:13